روزی مردی با پسرش سوار خر بود.
مردم گفتن که این مرد چقدر ظالم است که هم خودش وهم پسرش سوار بر خر هستند .
چون مرد که دید مردم در باره اش چی میگویند که ظالم است خودش پیاده شدو شروع به پیاده راه رفتن کرد
که دوباره مردم گفتن عجب پسری بی ادبی دارد که پدرش پیاده میرود و او سوار بر خر است .
باز مرد پرش را پیاده کرد و خودش سوار بر خر شد . این بار مردم گفتن این پدر چقدر ظالم است که او سوار بر خر و پسرش پیاده میرود .
این بار مرد ناچار شد که خودش همرای پسرش هردو شروع به پیاده رفتن کردن باز هم مردم گفتن عجب مرد نادانی است که خر خالی روان است آنها پیاده میروند .
پس از این معلوم میشود که هیچ وقت نمیشود که دهان مردم را بست .
نظرات شما عزیزان:
|